کد مطلب:314114 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

شب خودم و همراهانم در حرم ماندیم
3. عالم مهذب و ثقة آقای سید عباس بطاطالبصراوی، به نقل از استادش مرحوم عالم جلیل فقیه نبیل آقا شیخ عباس مظفر نجفی رحمة الله تعالی علیه [1] از قول مرحوم شیخ محسن السعدون كرامت مهمی را به شرح زیر نقل كرد:

مرحوم شیخ محسن السعدون می گوید: كه سید جلیل القدر مرحوم سید هادی قزوینی نواده ی سید الفقهاء و المجتهدین آقا سید مهدی قزوینی حلی اعلی الله مقامه



[ صفحه 520]



هر ساله در دهه ی اول محرم مجلس باشكوهی به عنوان عزاداری حضرت سیدالشهداء «صلوات الله علیه» برپا می كرد، همه ی طبقات مردم در آن شركت می كردند. سید هادی قزوینی، در شهر طویریج [2] و حومه ی آن، شخصیت و نفوذ كاملی داشت و از حیث داشتن ثروت بسیار و زمین های وسیع زراعتی، ممتاز بود. از این روی، افراد زیادی در مجلسی وی شركت می جستند. من (شیخ محسن) نیز هر سال تمام ایام دهه را در جلس وی حضور می یافتم و می دیدم آقا سید هادی در روز هفتم محرم الحرام وقتی كه منبری مصیبت حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام را می خواند منقلب می شد و گریه ی عجیبی می كرد تا از حال می رفت و حدود عصر حالش به جا می آمد.

این مطلب برای من و جمعی از مؤمنین موجب سؤال شده بود، ولی جرأت نمی كردیم سؤال كنیم چون سید دارای هیبت بود، تا این كه در یكی از همین سال ها وقتی حالت سید را در روز هفتم محرم دیدم تصمیم گرفتم سبب گریه ی زیاد و خلاف متعارف ایشان را در روز هفتم هنگام خواندن مصیبت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام جویا شوم. وقتی از ایشان علت این امر را سؤال كردم، در جوابم گفت: چه كار داری، از این مطلب سؤال می كنی؟! و اصرار زیاد نمودم كه علت امر را برایم توضیح دهد و او نهایتا در جوابم فرمود: من هر چه دارم از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است. می دانی كه من زمین كشاورزی دارم و كل مخارج سالانه ی خود و خانواده ام و نیز مهمانان زیادی كه در طول سال دارم، همه از عایدات این زمین است. من سالها بود كه به حكومت مالیات نمی پرداختم، تا این كه حاكمی از طرف حكومت عثمانی بغداد، در كربلا منصوب گشت و از همان آغاز اعلام كرد كه افراد باید مالیات زمین خویش و همچنین تمام بدهی های سالهای گذشته شان را بدهند. وی ده روز برای این كار مهلت داد و تهدید كرد كه چنان چه در ظرف این مدت كسی مالیاتش را پرداخت نكند زمینش مصادره شده و به دیگری واگذار خواهد گشت. من سخت در محظور قرار گرفتم و مع الأسف هیچ راهی هم نبود كه بتوان حاكم را از نظرش منصرف كرد، لذا تصمیم گرفتم برای رهایی از شر این حاكم به نجف اشرف رفته به جدم حضرت



[ صفحه 521]



امیرالمؤمنین صلوات الله علیه متوسل گردم. از (طویریج) به نجف اشرف رفتم و به مدت سه شبانه روز خودم و همراهانم در حرم ماندیم و طی این مدت به حضرت متوسل شدم و نتیجه ای ندیدم. ناراحت شدم و از نجف به كربلا رفتم و آنجا در داخل حرم حضرت سیدالشهداء صلوات الله و سلامه علیه، سه شبانه روز، با همراهان در حرم ماندم و متوسل شدم و گریه كردم، باز نتیجه ای ندیدم. لذا آنجا را نیز ترك كرده، به حرم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام باب الحوائج رفتم و شب، خودم و همراهانم در حرم ماندیم و من ضریح حضرت را گرفتم و متوسل به ایشان شدم. و گریه كردم.

اواخر شب خوابم برده در عالم خواب خود را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام نزدیك قبر جناب حبیب بن مظاهر علیه السلام یافتم، و دیدم حضرات خمسه طیبة پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم، امیرمؤمنان، فاطمه زهراء، امام حسن و امام حسین «صلوات الله علیهم اجمعین» نشسته اند خواستم حركت كنم، و خودم را به آنها برسانم، دیدم قادر به حركت نیستم. خواستم فریاد بزنم، زبانم بسته شد. در این بین دیدم اسب سواری وارد صحن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد و از اسب به زیر آمد. سوار مزبور كه قد رشیدی داشت و اوصافش همان طور بود كه اهل منبر درباره ی شمائل حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می گفتند، وارد حرم شد و به خمسه ی طیبه سلام كرد و دست همه آنها را بوسید، سپس پشت سر امام حسین علیه السلام آمده، نشست و در گوش آن حضرت آهسته چیزی گفت كه من ملتفت نشدم و آنگاه رفت و در مقابل نشست.

حضرت امام حسین علیه السلام رو به جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كرده، عرض نمود: یا جداه، اباالفضل العباس می گوید امشب سید هادی آمده به من متوسل شده است و حاجتش را می خواهد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب امام حسین علیه السلام عبارتی را فرمودند كه فهمیدم حاجتم روا نمی شود مجددا اباالفضل العباس علیه السلام نزد برادرش امام حسین علیه السلام آمد و در گوش آن حضرت آهسته چیزی گفت. امام حسین علیه السلام این بار روی به حضرت



[ صفحه 522]



اباالفضل العباس علیه السلام كرد و فرمود: شما خودتان با جدم صحبت كنید. حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آمد مجددا دست مبارك پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم را بوسید و دو زانو در مقابل آن حضرت نشست (و قریب به این مضمون) عرض كرد: یا رسول الله، من در بین مردم به باب الحوائج معروف شده ام و شیعیان درباره ی حوائجشان به من رجوع می كنند. شما از خدا بخواهید كه مردم فراموش كنند من باب الحوائج هستم، تا كسی دیگر به من رجوع نكند! در اینجا پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را در بغل گرفت و بوسید و به ایشان ملاطفت كرد و این آیه شریفه را خواند: (یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الكتاب).

سید هادی می گوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را خواند در همان عالم خواب فهمیدم حاجتم روا شده از خواب بیدار شدم و ضریح مقدس ابوالفضل العباس علیه السلام را در بغل گرفتم و گریه كردم و به همراهانم گفتم حاجتم روا شد. آنها تعجب كردند و من همان سحری به طویریج برگشتم. روز سوم، چنانچه عادتم بود، قبل اذان صبح بیدار شدم و برای گرفتن وضو كنار حوض رفتم. در اثنای وضو دیدم كالسكه ای آمده. نگاه كردم دیدم حاكم كربلا است و دو بچه همراه وی می باشد و خیلی خسته به نظر می رسد. او را در مضیف [3] بردم و در آنجا حاكم رو به من كرد و گفت: شكایت مرا به حضرت عباس علیه السلام كردی؟! الآن سه شب است حضرت عباس علیه السلام به خوابم می آید و می فرماید: «برو سید هادی را راضی كن، و الا این دو فرزندت را خفه می كنم!» لذا من تمام مالیات زمین را كه مبلغ هزار لیره طلا است به تو بخشیدم سپس صد لیره هم هدیه به من داد و رفت. از آن تاریخ تاكنون نیز دیگری كسی برای گرفتن مالیات سراغم نیامده است، با این كه حكومت عثمانی منقرض شد و حكومت انگلیس و انگلیسی ها هم برای گرفتن مالیات بعد از مدتی جای خود را به دیگران دادند.

در اینجا سید هادی قزوینی رو به شیخ محسن كرده و می گوید: یك شب من نزد ضریح اباالفضل العباس علیه السلام بودم و حاجت مرا روا كرد، لذا من هر چه دارم از بركت آن حضرت است.



[ صفحه 523]




[1] متوفي در حدود سال 1411 قمري در نجف اشرف. آن مرحوم يكي از علماي نجف اشرف بود، در مسجد هندي و درس خارج فقه مي گفت و عده اي از فضلا در درسش شركت مي كردند. تأليفاتي نيز در فقه و اصول دارد.

[2] اين شهر حدود سه فرسخ از كربلا فاصله دارد.

[3] محل نزول واردين و مهمانان.